امروز خیلی خسته بودم .
از این که هر روز گرفتارم خسته شدم . خسته ی خسته هم که نه ! خوشم میاد از این که دیگه وقت آزاد ندارم و به اندازه ی کافی گرفتار هستم که دیگه فرصتی برای بطالت ندارم !
اما امروز تمام کلاس ها رو تعطیل کردم و نشستم تو خونه .
اتاقم خیلی به هم ریخته شده . بی شباهت به جنگل نیست !
دوست دارم دستی به سر رو روش بکشم . می خوام برای عید دکوراسیون اتاقم رو عوض کنم .
از نشستن و زانوی غم بغل گرفتن متنفرم ! عادت کردم که محکم باشم .
پس این دفعه هم مثل همیشه میشم همون بادام محکم که استوار بودنش شهره ی همه است .
البته بعضی وقت ها مجبورم فقط نقش آدم های محکم رو بازی کنم اما همین نقش بازی کردن هم بهم کمک میکنه و تلقین میکنه تا به یاد غصه هام نیفتم .
دلم برای اون موقع هایی که نوشته هام هم بوی شیطنت می داد تنگ شده . اما ظاهرا دیگه اون بادام به دست خاطرات سپرده شده ! خودم هم از تغییراتم متعجبم ...
سلام بادوم کوچولو
خوشم میاد از این صبر و استقامتت.مرحبا
منم خونه تکونی رو شروع کردم دیگه فرصت واسه آپ کردن ندارم.
ممنونم ازت
سلام
خسته نباشید
سلام عزیزم
خوشحالم که قوی هستی و بااستقامت. امیدوارم تو شهر جدید بخت نویی سرراهت قرار بگیره که هم خوشبختت کنه و هم خوشبختش کنی.
ضربه اونم برای بار دوم خیلی سخته. امیدوارم بتونی باهاش کنار بیای و دلت دوباره گرم بشه و امیدوار
گودر باز دوباره فیل خورده :( وقتی برگشت لینکت میکنم.
خیلی سخته :(
دیشب خوابشو دیدم . انگار تمام شب داشتم خوابشو میدیدم !
از وقتی بیدار شدم مثل جن زده ها شدم :((
اصلا آروم و قرار ندارم .
تو واقعیت سعی می کنم باهاش رو به رو نشم تا زودتر فراموشش کنم اما تو خواب میاد سراغم :((
رفتنمون هم هنوز قطعی نشده . دعا کنید قطعی شه :(
سلام عزیزم
تلاشت رو بکن بادام جون خواستن توانستن است اگه بخواهی باز دوباره نوشته هات بوی شیطنت میده و باز دوباره زندگیت پر از شادی میشه
تلاشمو می کنم