-
اعتقاد!
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 18:22
18 آذر بود که فهمیدم شیرین و فرهاد از هم جدا شدن. از شیرین زیاد انتظاری نداشتم چون هم سنش کم بود و هم دلداده ی اصلی داستان اون نبود. کسی که مدعی عشق بود اونم از نوع آتشینش جناب فرهاد خان بودن! روزی که فهمیدم از هم جدا شدن زیاد تعجب نکردم چون با توجه به چیزی که از رابطشون میدیدم انتظارشو داشتم. اما فکر میکردم فرهاد توی...
-
دل لعنتی!
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 23:56
آخه این قیافه و تیپ و هیکل معمولی و اون اخلاق خشک و جدی و تند چی داره که من دیوونشم ؟!!! آخه چرا؟!! چرا نمی تونم از دلم بیرونش کنم ؟!! :(( بعضی وقتا شیطونه میگه خودتو از این زندگی راحت کن اونوقته که دیگه می تونی بیخیالش بشی و اینقدر برای کوچیکترین توجهش انتظار نکشی!! جالب بود برام! دیروز تو جمع همکارا بودیم که حرف اون...
-
خواب!
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 19:29
دیشب یه خواب دیدم! داشتم واسه مامانم تعریف می کردم. تعبیر کرد که بخت و اقبالت بلند میشه هر دفعه هر خوابی که می بینم همین تعبیرو میکنه این دفعه بهش گفتم پس کو؟! چرا خبری نمیشه؟! من این همه خواب میبینم که میگه بخت و اقبالت بلند میشه و بازم هیچ! هیچ خبری نمیشه! فکر میکنین مامانم چی جواب داد؟! گفت خوب عزیزم هنوز وقت شوهر...
-
دل تنگی!
شنبه 26 آذرماه سال 1390 00:17
- دل تنگم! دلتنگ آن روزهای دووووور! روزهایی که به گمانم دیگر هیچ وقت طعمش را نخواهم چشید! روزهای عاشقی! عشق دوره ی نوجوانی! اولین و عمیق ترین عشقی که احساس کردم! آن روزها آنقدر بعید می نمایند که گویی هیچ نبود جز یک رویا! واژه ی عشق در دایره ی لغاتم هیچ نیست جز چند حرف به هم پیوسته ی گنگ! برای هیچ کس نیست جز خسرو و...
-
ملیکا!
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 23:58
- یکی از همکارای مردمون متولد 66. 2-3 روز پیش با یه دختر بچه اومد شرکت. این بچه اینقدر ناز و ملوسه که وقتی نگاش میکنی یاد عروسک میفتی! یه دختر بچه تپل مپل با لپ های خوشمزه و موهای فرفری حلقه حلقه! من فکر کردم باید خواهرش باشه! از یکی از همکارا پرسیدم : خواهرشه؟! گفت نه بابا دخترشه!!! منو بگین قیافم دقیقا شده بود شبیه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 21:43
وقتی غم دنیا رو دلت سنگینی میکنه کاملا طبیعیه که سرت بخواد از درد منفجر بشه!!
-
اتاقم!
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 14:39
باز من شدم و تلاش برای مرتب کردن اتاقم! من اصلا آدم نا مرتبی نیستم! بین اطرافیان هم توی منظم و دقیق بودن خیلی معروفم اما همیشه اتاقم نا مرتبه! منم دیگه بهش عادت کردم! بسکه هرچی تلاش میکنم که مرتبش کنم نمیشه! نمی دونم دلیل اصلی چیه؟! کمبود جا و زیاد بودن وسایلم؟! آیا واقعا شلخته و نامرتبم؟! اصلا هم نمی تونم کمک بقیه رو...
-
مرور خاطرات!
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 02:11
الان ساعت 2:04 بامداده و بی خوابی زده به سرم! کاری نداشتم بکنم، حوصله ی فیلم دیدن هم نداشتم. پس تصمیم گرفتم وبلاگ قدیمیم رو باز کنم و مروری بر خاطرات گذشته کنم. از 6 سال پیش شروع به نوشتن کردم! چقدر خوب بود که لحظاتم رو اونجوری ثبت کردم! الان بعد از 6 سال که دوباره میخونمشون هم خاطرات برام زنده میشن و هم میتونم گذر...
-
...
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 16:01
پست قبل رو که می خونم اشک تو چشمم جمع میشه! حتما میپرسین چرا؟! بالاخره اون کاری که برای انجامش دو دل بودم رو انجام دادم و جواب منفی رو شنیدم!!!! سخت بود! خیلی سخت! اما بالاخره انجامش دادم و دارم با عواقبش کنار میام :( دلم خیلی برای اون روزای شیرین تنگ شده :( حاضرم همه چیزمو بدم تا دوباره اون روزها تکرار بشن و عاقبت...
-
یک شب به یاد ماندنی ... !
شنبه 11 تیرماه سال 1390 12:01
1. یه جا چشمم به این جمله خورد : Don't worry about failure ! Worry about all the chances you miss when you don't try ! خیلی بهش فکر کردم ! و به این نتیجه رسیدم که شکست رو به جون بخرم اما تلاش خودم رو بکنم ! این تلاش ممکنه بهای سنگینی داشته باشه ! مثل شکسته شدنه غرورم ! مثل شنیدن جواب تلخ منفی که من هیچ وقت تحمل شنیدنش...
-
رویای شیرین ...
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 17:17
تا حالا پیش اومده براتون که یه خوابی ببینید که اینقدر شیرین باشه که دوست نداشته باشین هیچ وقت بیدار شین ؟ دیشب خواب یه نفر رو دیدم . توی خواب با واقعیت خیلی متفاوت بود . نه از لحاظ ظاهر ! از لحاظ رفتار . اینقدر از دیدنش هیجان زده شده بودم که الان هم که به خوابم فکر میکنم باز هم میتونم هیجان اون لحظه رو احساس کنم . با...
-
خرید !
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 17:18
امروز باید برم خرید . کلی چیز لازم دارم . 21ام هم تولد دوستمه که 23ام می خواد جشن بگیره . دقیقا نمی دونم چی می خوام براش بخرم ! تازه باید 2تا کادو انتخاب کنم ! یکی واسه خودم یکی هم واسه آقای دل داده بهش می گم خوب تو چه محدوده قیمتی می خوای ؟! می گه قیمتش مهم نیست . میگم خوب یهو دیدی رفتم یه چیز چند میلیونی انتخاب...
-
یوهو !
شنبه 14 خردادماه سال 1390 16:44
خیلی وقته ننوشتم ! - 2 ساعت درگیر بودم با یوزرنیم و پسوردم ! هرچی می زدم می گفت اشتباه است ! منم هرچی فکر می کردم چیزی به ذهنم نمی رسید که چی می تونه باشه !! تا این که آخرش یهو یه حدس زدم که درست از آب در اومد !!! به هر حال دوباره اینجام ! اوه که چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده بود ... - هنوز نقل مکان نکردیم و همچنان توی...
-
مرخصی !
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 17:49
امروز خیلی خسته بودم . از این که هر روز گرفتارم خسته شدم . خسته ی خسته هم که نه ! خوشم میاد از این که دیگه وقت آزاد ندارم و به اندازه ی کافی گرفتار هستم که دیگه فرصتی برای بطالت ندارم ! اما امروز تمام کلاس ها رو تعطیل کردم و نشستم تو خونه . اتاقم خیلی به هم ریخته شده . بی شباهت به جنگل نیست ! دوست دارم دستی به سر رو...
-
استقامت !
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 14:47
خیلی دارم رو خودم کار می کنم ! من اصولا احساساتی نیستم . الان هم دارم سعی میکنم تا اونجایی که می تونم راست وایسم و از خودم ضعف نشون ندم ! اما مگه این فکر و خیالای لعنتی می ذارن ؟! قصه ی عشق من هنوز شروع نشده تموم شد ... بعضی وقت ها به اوج اعتماد به نفس می رسم و خیلی محکم به خودم می گم من که ضرر نکردم ! اون ضرر کرد که...
-
... :(
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 20:17
عزیز دل من مال یکی دیگه شد :(( دیشب مثل یه کابوش بود ! آخه دیشب بله برونش بود ... وقتی این خبر رو شنیدم هیچ عکس العملی نتونستم نشون بدم ! هیچ حسی نداشتم :( نه خوشحال بودم نه ناراحت ! خالیه خالی ! تازه بعد یه ۵ مین بهت زدگی فهمیدم چی به روزم اومده ... :(((((( نمی دونم چی باید بگم ! نمی دونم چیکار باید بکنم ! از بس از...
-
دلم تنگه ...
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 18:12
آخرین باری که بادوم زمینی رو دیدم پنج شنبه هفته پیش توی آموزشگاه بود ! هر دفعه که میبینمش انگار جون میگیرم !! از پنج شنبه تاحالا ندیدمش و دلم حسابی براش تنگ شده امیدوارم فردا توی دانشگاه ببینمش . اگه فردا هم ندیدمش باید صبر کنم تا پس فردا ! خیلی دلم می خواد الان بهش sms بدم یا زنگ بزنم و از دلتنگی و احساسم بگم ! اما...
-
هر چیزی و هر کاری یه شروعی داره !
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 00:18
می خوام اینجا از خودم بنویسم . از بادوم زمینی که عشق زندگیمه و به نظرم دست نیافتنی میاد ... از شادی ها و غم هام ... و اینجا می خوام راحت و بی پرده بنویسم . بدون ترس از این که وای الان فلانی میاد می خونه و فلان طور میگه ! اینجا تنها چیزی که سانسور میشه فقط یه اسم از منه ! دیگه اینجا مجبور نیستم خودم و افکارم و تمام...